میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
منظومه عاشقانه عاشورا
صبح عاشورا دشمن مغرور از کثرت سپاه خود، خواهان تعیین تکلیف از راه نبرد و خون ریزى بود اما امام حسین به هدایت آنان می اندیشید
حضرت مرکب خود را سوار شدند، و با صدای بلند فرمودند
«ای مردم! گفتار مرا بشنوید! و شتاب نکنید تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم؛
خسرو خوبان صدا کرد آسمان
تا بگوید با کران در هر کران
زاده زهرا منم زهرایی ام
فاطمی هستم علی الاهی ام
من همان فرزند پاک حیدرم
این عمامه سبز اوی ا ست بر سرم
سالها همراه حیدر بوده ام
با حسن آن روح پر پر بوده ام
مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر وصی پیغمبر و پسر عموی او که اوّل مؤمن و تصدیق آورنده به رسول الله و به آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نیستم؟
آیا مگر به شما نرسیده است گفتار رسول خدا که درباره من و برادرم فرمود:
«این دو سید و آقای جوانان بهشتند.»؟
شمر گفت: «آن کسیکه بفهمد تو چه می گوئی، خدا را بر یک جانب عبادت کرده است!»
حبیب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت: «سوگند به خدا که من می بینم تو را که خدا را بر هفتاد جانب عبادت می کنی! خداوند بر دل تو مهر زده است.
حضرت ندا در داد آیا شما به من در نامه ننوشتید که: میوه های درختان رسیده است! و اطراف زمین سرسبز گردیده است! اگر به سوی ما بیائی، به سوی لشکری در تحت فرمانت خواهی آمد؟!»
"
قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم تو چه می گوئی! به حکم و فرمان پسر عمویت (یزید) گردن گذار
«حضرت سید الشّهداء علیه السّلام در اینحال فرمود: نه سوگند به خدا! چون ذلیلان دست ذلّت به شما ندهم! و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمی کشم!»
برگزیدم این سفر را سوی دوست
مرگ من در راه او در راه اوست
من بمیرم بهتر این ذلت است
کشتنم آزاده بودن علت است
از میان مرگ و ذلت عاشقم
بر شهادت با رشادت عاشقم
این سکوت آهنین را بشکنم
من بتستان زمین را بشکنم
مخاطب اصلی این سخنان در هزاران لشگر فقط یک تن بود حر بن یزید ریاحی او که از همان آغاز دیدآر با امام خود. را بر سر دو راهی می دید بالاخره وقتی دید که امام سر ستیز ندارد و این ابن سعد و لشگریانش هستند که آب را بر فرزند رسول خدا و آل یارانش بسته اند .و با شقاوت می خواهند او و همراهانش را لب تشنه بکشند به خود آمد وپریشانحال به سوی امام آمد
پیوستن حر به سپاه امام حسین علیه السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسین علیه السلام ، براى عمر بن سعد بسیار گران و نگران کننده بود
حر جدا افتاده از یاران خویش
همچو ابری در پی باران خویش
غرق اندیشه به دریاهای دور
غرق خویش و غرق صحراهای نور
آنچنان در خلوت خود رفته است
گوییا افسرده حال افتاده مست
نور و ظلمت در وجودش جنگ داشت
روی زردش آنچنان آهنگ داشت
با خودش می گفت حر اینچنین
که کجا هستی تو در روی زمین
با خودش گفتا کجا هستم کنون
غرق خونم یا که شمشیری نگون
اهل خونم یا که شمشیر شبم
با یزیدم یا حسین و زینبم
در کنار ساکنان کوی عشق
یا کنار دشمن بدخوی عشق
من کجا رو کرده ام چون بادها
می کنم در بادها فریادها
من نمی خواهم که خولی وش شوم
روح سرگشته هولی وش شوم
عاشقم من عشق خود گم کرده ام
یادم آمد سر در این خم کرده ام
عاشقم عشقم در آغوش من است
گر چه نابینا شدم. جان و تن است
بوی او را من شنیدم از حسین
روی او را من خریدم از حسین
من در آن عشقش شقایق دیده ام
عالم نور و حقایق دیده ام
آه امشب من حسینی می شوم
روح و جان و تن حسینی می شوم
سر فرو افکنده است پیش حسین
با تمام شرم در کیش حسین
من حرم آزاده ی دستان تو
عاشق دلداده مستان تو
من حرم ای دل که تنها آمدم
تشنه ام در پیش دریا آمدم
باز شد آغوش یار مهربان
مثل باران در برش شد آنچنان
?نچنان حر را در آغوشش فشرد
دست او بازوی او دوشش فشرد
چشم در چشمش نگاهی کرد عشق
روی او را همچو ماهی کرد عشق
کاش می شد که پا کوبی کند
دف زند در گرد او رقصان شود
آنچنان در وجد و شوق و اشتیاق
حر شده پروانه در گرد چراغ
واهمه باید همی از خویش داشت
ای برادر عقل دور اندیش داشت
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
ارض موعودی بنام کربلاست
هر کجا پا می گذاری در بلاست
گویند حر از اسب پیاده نگشت و از امام خواست تا اولین قربانی راه او باشد و چون دشمن نبرد را آغاز کرد به میدان شتافت و پس از رشادت بسیار به خون غلتید
حر به میدان رفته است مانند مرد
رفته است تنها به میدان نبرد
آنچنان او جانفشانی می کند
عاشقیها را نشانی می کند
مثل کوهی در میان دشتها
ایستاده رو به توفان گشتها
گرگها تارنده است از یوسفش
مانده است گرگی در آن سوی صفش
گر گ خونی قصد خونش کرده است
بوی خونش گرگ دون را کرده مست
حر چنان تا لانه گرگان شتافت
رهبر گرگان هراسان کرده تاخت
لیکن آن گرگ سیاه خون رسید
ازقفا حر را به خونش در کشید
غرق خون شد حر به هنگام نبرد
روح و جانش را سروده همچو مرد
مهربان عالم آمد سوی او
بر سر بالین آن گل بوی او
سر به دامان حسینش جان سپرد
او تمام جان به آن جانان سپرد
م.بارش
Design By : Night Melody |